بچه بودم بادبادکای رنگی/ دلخوشی هر روز و هر شبم بود/ خبر نداشتم از دل آدما/ چه بی بهونه خنده رو لبم بود/ کاری به جز الک دولک نداشتم/ بچه بودم به هیچی شک نداشتم/ بچه بودم غصه وبالم نبود/ هیشکی حریف شور و حالم نبود/ بچه که بودم آسمون آبی بود/ حتی شبای ابری مهتابی بود/ حتی شبای ابری مهتابی بود/ بچگی و بچگیام تموم شد/ خاطره های خوش رو دست من موند/ تا اومدم چیزی ازش بفهمم/ جوانی اومد اونو با خودش برد/ برد.. برد..برد.. برد..برد
salam matalebetuno khundam kheyli jaleb budan vali kash sar dar miyavordam vali bazam khosham umad khub neveshtin
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار،سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد.
بچه بودم بادبادکای رنگی/ دلخوشی هر روز و هر شبم بود/ خبر نداشتم از دل آدما/ چه بی بهونه خنده رو لبم بود/ کاری به جز الک دولک نداشتم/ بچه بودم به هیچی شک نداشتم/ بچه بودم غصه وبالم نبود/ هیشکی حریف شور و حالم نبود/ بچه که بودم آسمون آبی بود/ حتی شبای ابری مهتابی بود/ حتی شبای ابری مهتابی بود/ بچگی و بچگیام تموم شد/ خاطره های خوش رو دست من موند/ تا اومدم چیزی ازش بفهمم/ جوانی اومد اونو با خودش برد/ برد.. برد..برد.. برد..برد
دل که تنگ باشد دیگر مرد و زن ندارد
اشک می دود تا گوشه چشمانت
و سُر می خورد روی گونه ها
دل که تنگ باشد
تنهایی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمی کنی...